لطيف - بي شرف , مگه خودت زن نداري بي غيرت - من با زن جماعت دهن به دهن نمي شم , برو بگو شوهرت بياد . - اون اگه غيرت داشت نمي رفت توي خونه قايم بشه منو بفرسته دهن به دهن تو بشم . صداي زن كه بالاتر مي رفت , از هر يك از اتاق هاي توي حياط يه جفت سر مي زد بيرون , زنها چادر به سر جمع شدن دور زن و مردها حلقه زدن دور نفت فروش كه گاريش رو تكيه داده بود به حوض وسط حياط . آب حوض يخ زده بود و تنها ماهي توش زير توري مرده بود . بالاي حوض فرشته ي باكره ي كوچيكي زير كهنه هاي يخ زده دفن شده بود . فقط زور سرما مي تونست بچه ها رو توي اتاق هاي كوچيك گرم نگه داره . زن هنوز داشت فحش مي داد كه شوهرش اومد بيرون . زنها به زور دستش رو كشيدن و بردنش توي اتاق . نفت فروش از بين مردها رد شد , گاريش رو هل داد , رو كرد طرف اتاق و گفت : تقصير تو نيس , تقصير خودمه . اون قده نفت نسيه دادم كه هار شدين , آخه يكي نيس بگه , مرتيكه , كدوم خري تا حالا نفت نسيه داده كه تو دوميش باشي . تقصير تو نيس , اگه از روز اول مي ذاشتم تو اون خراب شده يخ بزني , حالا هار نمي شدي پاچه بگيري . دوباره گاريش رو هل داد , تف غليظي روي برف هاي كثيف حياط انداخت , برگشت طرف مردها و گفت : از فردا نسيه بي نسيه , مي دونم ديگه , فردا كه خرتون از پل گذشت شما ها هم مث اين زنيكه دم در مي آرين , هار مي شين . از فردا هر كي پول داد نفت هم مي گيره . يكي از مردها رو كرد طرف اتاق زن و بلند گفت : هوي زنيكه , شنيدي . فردا اين توله هاي من از سرما يخ بزنن جواب ننشون رو تو مي دي ؟ زن پرده رو كنار زد و گفت : آخه لا مصب , تو زنت ... - تو زنت چي ؟ ها , خب بگو ديگه , واسه چي نمي گي . اصلا يكي نيس به من بگه , بدبخت به تو چه , اين جماعت دل سوزوندن داره , بيا برو تو خراب شدت . نفت فروش گاريش رو هل و خواست كه بره , يكي از مردها جلوش رو گرفت. - اي بابا , واسه چي خونت رو كثيف مي كني , اينا رو ولشون كن , بيا بذا ماچت كنم , بيا , بيا بريم تو , يه چايي بدم بخوري حالت جا بياد . - تا حالا اين همه نفت نسيه دادم , منت سرتون گذاشتم , گفتين نداريم , نسيه بده , دادم . گفتين پس مي ديم , ندادين . تا حالا حرفي زدم .
- من كه گفتم نوكرتم . مي بيني كه بچش مريضه , ندارن . تو كه نباس به دل بگيري . حرف باد هواس , مي آد و مي ره , حالا گاريت رو بذا همين گوشه بريم تو . - نه . باس برم , كلي جا مونده كه نفت ندادم . زن تكيه داده بود به بخاري سرد . دختر كوچيكش خودش رو چپونده بود توي لحاف و سرش رو گذاشته بود روي پاهاي زن . گوشه لبش كف سفيدي خشكيده بود . زل زده بود به پرده كه هواي سرد تكونش مي داد و همراه خودش نگاه هاي مردها رو مي آورد تو . يكي از زنها سكوت اتاق رو شكست : اي واي خدا مرگم بده دختر , تو اين سرما واسه چي اومدي بيرون . زن جواني كه تكيه داده بود به ديوار دستش رو به شكم بالا اومدش كشيد و گفت : اه بابا از خدامه اين يكي هم تلف بشه , صبح تا شب مث سگ جون بكن , شب هم كه مي شه ... , مرتيكه قرمساق مي خواد بگه بچه ... , ول كن تو رو خدا . - راست مي گي به خدا , چند شبه استخونام اونقده درد مي كنه , چشم رو هم نذاشتم . زن كف خشكيده ي گوشه لب دخترش رو پاك كرد و گفت : عوضش من اونقده قرص مي خورم كه تا صبح مث سنگ مي افتم . هيچي هم حاليم نيست . زنها كه داشتن مي رفتن يكيشون اومد كنار زن , سرش رو برد بغل گوشش و گفت : قربون دستت , داري يه قندون قند بدي من ؟ نه اين كه مهمون دارم , قندم تموم شده . مرد نشسته بود روي لحاف و تشك هايي كه جمع كرده بودن روي هم , گوشه لبش مي پريد . دستش كه مي لرزيد خاكستر سيگار مي ريخت روي لحاف و تشك ها . نفسش رو كه بيرون مي داد دود سيگار از توي سوراخ هاي بينيش مي زد بيرون . زير چشمي زنش رو نگاه مي كرد كه داشت كف سفيد خشكيده گوشه ي لبهاي دخترك رو پاك مي كرد . - مي مردي امروز هيچي نمي گفتي , مي ذاشتي هر چي مي خواست بگه , تو جوابش رو نمي دادي . حالا تو اين سرما چه خاكي بريزم توي سرم , ها ... . ديشب هر چي لحاف دستم اومد كشيدم رو خودم بازم داشتم يخ مي زدم . - تف تو اون غيرتت , نون گدايي شرف داده به نون قرمساقي . - آخه لا مصب كدوم خري تو اين سرما خونه مي سازه كه عمله بخواد . مگه گدايي نكردم , حمالي نكردم . چقده منت هر بي پدري رو كشيدم . كدوم خاكي مونده كه سرم نكردم , ها ... . راست مي گي , نون گدايي شرف داره , من بي شرفم , بي غيرتم . فردا كه از سرما ... . حرفش رو بريد , تمام دود سيگار رو بلعيد , ته مانده ي سيگار رو فشار داد روي طاقچه و خودش رو انداخت روي لحاف و تشك ها . - همسايه , همسايه , خونه اي ؟ نگاهش رو دوخت به زنش كه سرش رو گرفته بود توي دستاش و گريه مي كرد .بلند شد رفت طرف در , پرده رو كنار زد . يكي از مردها توي دستش قندون خالي ايستاده بود پشت در . هوا هنوز تاريك بود كه زن خودش رو انداخت روي برف ها و جيغ كشيد . زنها قبل از مردها ريختن بيرون و جمع شدن دور زن كه داشت خودش رو مي زد و گريه مي كرد . از توي اتاق صداي بريده ي گريه هاي دخترك با صداي فحش هايي كه زن مي داد قاطي مي شد . يكي از زنها سرش رو از لاي پرده برد تو , برگشت , بحت زده بقيه رو نگاه كرد , حالش به هم خورد و استفراغ كرد روي برف هاي تازه . يكي از مردها پرده رو كنار زد , روشنايي ضعيف حياط سايه ي مردي رو انداخت روي ديوار كه باد داشت لاشه ي از سقف آويزونش رو تكون مي داد .
|